به مناسبت 28 اردیبهشت یاد سال خیام بزرگ
هوای خاکستری جبر
(ایرج زبردست)
هرچه فکر نگاه میکند و ابتدا را در آغوش میگیرد جز برهوت بهت در او وسیع نمیشود، انگار جهان در این برهوت بیانتها مکث کرده است و حرفی از خواب و خاک نیست. حتی زمان جلوی آیینه ترکخورده، عمر موهایش را شانه نمیکند، چیزی جز - نیست - نفس نمیریزد و حسی دور و یکریز در حجم تعریف، بیتعریف میشود. احساس میکنم همهچیز از همان روز نخست روی پیشانی سرد بخت راه رفته و عنکبوت اختیار، بر چهره همه ثانیهها، تار جبر تنیده است. یک روز از راه خواهد رسید، روزی که به زودی هرکسی با فکر جاری خیام، آب از چشمه زلال زمان خواهد نوشید. شاید این باور در کسی راه نرود: انگار هزارها هزاره است که ساقی نیشابور را میشناسم، حس میکنم: تکتک رباعیهایش با حوصلهای به وسعت ازل از میکده چشمهای مرگ نوشیدهاند (...) این پرانتز پر از حرفهای خیام با من است، همان که در پیاله اختیار عکس رخ جبر را میدید. بیگمان حضور خیام نیشابوری در ادبیاتفارسی غنیمت و نعمتی است که شکر آن، چنان نفسکشیدن بر تکتک فارسیزبانان واجب است، بیتردید اگر خیام در ادبیات ما متولد نشده بود حضور و تاثیر شاعران بعد از او کمرنگتر از تصویری بود که امروز با ما حرف میزنند. با نظر من کلمات کوزه، جام، ساقی، میکده و... همه را در ادبیات فارسی با نام روشن خیام میشناسند، خواسته یا ناخواسته این کلمات بعد از وفات خیام در شعر فارسی نمودِ بسیاری پیدا کرده است، خیام با جاریکردن همین چند کلمه قسمت اعظمی از ادبیات فارسی را مشغول تفکر دمغنیمتی و نام بلند خویش کرده است. کافی است از شعر حافظ بزرگ یا دیگر شاعران فارسیزبان این کلمات را با منها هم پیاله کنیم، خواهید دید آوار زاهدانه و موریانهواری بر ادبیات ما سایه خواهد ریخت. این نکته را نیز باید با انعکاس هم چهره کرد: پیش از خیام این کلمهها نزد اهالی- سرایش و نوشت- کاربرد داشتهاند، اما قاطعانه میتوان گفت: این خیام ازلنوش بوده است که آنها را در جان خمار ادبیات فارسی جرعهجرعه جاری کرده است. سایه هزارساله خیام بر ادبیات فارسی حتی زمان را به حیرت و مکث فرو برده است. این نکته را همینجا راه میشوم: چشمهای من بیشتر با چشمهای صادق هدایت در جستوجوی خیام، جامهای ثانیهخیز مرگ را نوشیده است. نسخه محمدعلی فروغی و تحقیقات فیتز جرالد، ژیلبر لازار و کریستین سن نیز در این مسیر، فانوسهای بسیاری را در شبهای تاریک بیخبری من ریخته است. خیام یعنی تماشای عقل تازیانهخورده، یعنی مینیاتور بغض، یعنی فریاد بیپاسخ اولین و آخرین آدم در پای حصار زمان، یعنی شگفت، یعنی حضوری به پهنای ابدیت، یعنی دیروز، امروز، فردا. و تا - هستی - نفس میکشد، خیام با لبخند معنا دارش در آسمان فکر خواهد درخشید. حرفهای بسیار زیادی داشتم و دارم، اما سایههای سیاهپوش با کمند طلسم، کلام معترف مرا در حصار - هیچ مگو - کشیدهاند، حرف دیگری در من نمیچرخد، امید به زودی خورشید سحرپوش حقیقت، با امضای آبی و آسمانیاش بر سایههای مهزده و این هوای مردد خاکستری بتابد، تا تاریخ، تکثیر بامداد را دوباره در ما لبخند بزند. چنین باد.